رونیکارونیکا، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

هدیه شب عید غدیرمن

دخترم برات چه اسمی انتخاب کنم؟

سلام جگر طلا و یکی یک دونه مامان  . هفته قبل رفتم ی سونوگرافی دیگه  و دکتر گفت دخمل کوچولو هستی و سالم سالمی خدارو شکر کردم میلونها بار. عشقم ما تورو رومینا صدا می کنیم بعضی وقتها هم روشانا ولی من رونیکا رو بیشتر دوست دارم چند تا اسم دیگه هم پیدا کردم که حالا در دست بررسی می باشد عشقم! امروز بیست وهفتم اسفند ماهه  دو روز دیگه سال نو فرا میرسه  من خیلی خوشحالم که امسال و با تو آغاز می کنم تویی که در وجود من ریشه داری امید واروم سال سبز و پر از برکت و عشقی داشته باشیم . فردا قراره برم وسایل سفره هفت سین رو آماده کنم امسال سه تا ماهی قرمز می خریم یکی برا دخمل نازم یکی برا مامان یکی برا بابا. سفره هفت سین امسال خیلی متفا...
27 اسفند 1392

امروز تازه یاد گرفتیم که وبلاگ سازی چه جوریه!

سلام عسل کوچولی مامان . نازدونه ما می خوایم برات وبلاگ درست کنیم تا وقتی بزرگتر شدی و خودت تونستی بخونی و بنویسی یک دفترچه خاطرات اینترنتی داشته باشی . امیدواریم امروز بتونیم وبلاگ سازی رو یاد بگیریم تا بهتر و قشنگتر بشه برات نوشت . خیلی خیلی خوشحالیم که تو هستی و با تمام وجودم حست میکنم عشق .
25 اسفند 1392

خرید مامان فهیمه برا نی نی جون

سلام جگر طلایی مامان امروز 12 اسفند سال 92 ساعت چهارده و چهل و پنج دقیقه است مامان فهیمه ناهارشو خورده و اومده برا شما مطلب بنویسه عزیزم امروز صبح ساعت 10 از خواب بیدار شدم یک کم کار کردم بعد خاله فرشته بهم زنگ زد گفت با مامانی میخوان برن خرید چارراه کوکا تو خ پیروزی گفتن که اگه میخوام باهاشون برم . منم قبول کردم هم یک کم پیاده روی می کنم هم خرید اگه شد . خلاصه آماده شدیم و رفتیم  با اینکه صبح بود ولی خ شلوغ بود آخه عزیزم نزدیک نوروز و سال نو همه در حال خرید و جنب و جوشن ولی اون قدر شلوغ نبود که نتونی چیزی بخری . اول یک جفت جوراب برا بابا رضا خریدم بعد خودم یک شال صورتی خریدم در همین حین خرید کلی  به مغازه بچه گانه ام سر میزدیم ...
12 اسفند 1392

ناز دونه بابایی فدات

این بابایی که داره برات مینویسه نازدونکم سلام تا به الان بابایی برات مطلبی ننوشته با اونکه خیلی حرفها برای نازدونه تک دونش داره الانم که داره مینویسه ، با یک دنیا شور و هیجان داره برات مینویسه آخه میدونی چرا؟ چون براش یه دنیایی و هنوز که به پنج ماه از کل عمرت میگذره و هنوزم تو شکم مامانی فدات هستی ،دلم برای چلوندن و ماچ کردن و گاز گرفتن لوپ تپلیت ،اصلا وجود فرشته زمینی که خدا داده، غشناک شده ولی با این وجود روزی 5،6 بار ماچ رو شکمی نفرستم ،روزم شب نمیشه . ...
9 اسفند 1392

دوستت دارم بیا زودتر بیا پیشمون دلمون تنگ شد

عزیزم من امشب همش می خوام برات بنویسم. اصلا خوابم نمیاد دوست دارم تا صبح با خود شما حرف بزنم ودرد دل کنم . بگو ببینم جات خوبه؟ گرم و نرم هست اونجا تو شکم من بهت خوش میگذره  بازیگوشم که شدی تکون میخوری و ورجه وورجه میکنی چند تا استیکر برا اتاقت در نظر گرفتم عکساشو اگه بشه برات میزارم که ببینی .باشه جگر مامان توپولی! خوب یکی از این استیکرها رو برات میزارم اگه بشه با هزار سلام وصلوات تا ببینی خیلی خوشگل طلاست. ...
9 اسفند 1392

تکون خوردن نی نی من

سلام یکی یک دونه من. امشب هشتم اسفند ساعت یک نیمه شبه  دلم برات تنگ شده گفتم بیام یک گپی باهاتبزنم . عزیزم الان یک چند شبی میشه خوب نمی تونم بخوام همش پهلو به پهلو می شم می چرخم خوب تو هم همینجوری با من چرخ می زنی دیگه مس ترسم سرت گیج بره از بس من می چرخم تا خوابم ببره ! مادر شدن هم سخته هم شیرین وقتی به شیرینی هاش فکر می کنی و طعمشو می چشی سختی هاش از یادت میره حالا وقتی تو بیای پیشمون ببین چه لذتی داره ما که روز شماری میکنیم تا خوشگل طلای مامان زودتر بیاد . دقیقا الان پنج ماهمه خوب چی بگم دیگه چهار ماه دیگه باید منتظرباشیم تا گل روی شمارو ببینیم ناززز بشی! دو روز پیش رفتم خونه مامانی فاطی مامانی هم بهم گفت بریم یک کم برات خرید کنیم م...
9 اسفند 1392
1